باید فکری کرد

ساخت وبلاگ
«به هر حال این اوضاعی است که می‌بینید و تفسیر لازم ندارد. ما هم می‌سوزيم و می‌سازيم. قسمتمان اين بوده يا نبوده ديگر اهميت ندارد. سگ بريند روی قسمت و همه چيز.»+ دیگه چه خبر؟- زندگی به حماقت سابق ادامه دارد. نه امیدی است و نه آرزویی و نه آینده و گذشته‌ای. چهار ستون بدن را به کثیف‌ترین طرزی می‌چرانیم و شب‌ها به وسیلۀ دود و دم و الکل به خاکش می‌سپریم و با نهایت تعجب می‌بینیم که باز فردا سر از قبر بیرون آوردیم. مسخره بازی ادامه دارد... تاريخ یکشنبه نهم اردیبهشت ۱۴۰۳سـاعت 2:12 نويسنده نگار| | باید فکری کرد...ادامه مطلب
ما را در سایت باید فکری کرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : agiftofwings بازدید : 1 تاريخ : سه شنبه 18 ارديبهشت 1403 ساعت: 18:48

میگذرم تنها از میان گلها گه به گلستانها گه به کوه و صحرا تازه گلی سر راهم گیرد و با من گوید محرم راز تو کو باید فکری کرد...
ما را در سایت باید فکری کرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : agiftofwings بازدید : 1 تاريخ : سه شنبه 18 ارديبهشت 1403 ساعت: 18:48

میگما حواست هست هرچی آدم سر راه من گذاشتی

بی معرفت بود؟!

من از تو توقع معرفت داشتم خدایا...

تاريخ چهارشنبه نهم اسفند ۱۴۰۲سـاعت 5:5 نويسنده نگار| |

باید فکری کرد...
ما را در سایت باید فکری کرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : agiftofwings بازدید : 18 تاريخ : دوشنبه 13 فروردين 1403 ساعت: 21:29

نیمه شبان تنهادر دل این صحراگمشده خود رامی جویمرفت ونوای غم ز طنین ترانه مننشنودرفت وکلامی هم دل من دگر از غم اونسرودشد سپری عمریخبر از مَه رفته من نرسیدبین به پیامی همگره از دل خسته من نگشودنیمه شبان تنهادر دل این صحراگمشده خود رامی جویممن که هم آوازمبا سخن سازمراز جداییهامی گویممن کیَم آهیمانده به لبهاآتش عشقیدر دل شبهاراه گریزممی بنددخسته و تنهاماه و ثریابر شب تارممی خنددرفت ونوای غم ز طنین ترانه مننشنودرفت وکلامی هم دل من دگر از غم اونسروددر خلوت شبهاتنها منمحیران به راهینا پیدا منمافتاده ای از پادر راه اودلداده ای مست ورسوا منمبی پروا منمبی پروا منم تاريخ چهارشنبه هشتم فروردین ۱۴۰۳سـاعت 3:13 نويسنده نگار| | باید فکری کرد...ادامه مطلب
ما را در سایت باید فکری کرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : agiftofwings بازدید : 25 تاريخ : دوشنبه 13 فروردين 1403 ساعت: 21:29

اصلا میخوام قبول کنم که من همینمهمین که نمیتونه هیچ کاری رو درست انجام بدهتو هیچی،هیچی نیست.نمیتونه هیچ چیزی رو خیلی خوب یاد بگیرهوقتی چیزی سخت میشه حوصلشو نداره دیگهمگه یبار زندگی نمیکنیم؟چرا باید کاری رو انجام بدم که دیگه حوصلشو ندارم+اصن میخوام هروقت هرچی دلم نخواست رو بذارم کنارهروقت هرچی دلم خواست رو داشته باشمدیگه نترسم ازینکه بعدا پشیمون شماز اینکه چه تبعاتی دارهتهش که میمیریممیخام یجوری زندگی کنم انگار کل زمین مال منه،حداقل اون تیکه زمینی که مال منه رو که میتونم متعلق به خودم بدونم.... تاريخ یکشنبه دهم دی ۱۴۰۲سـاعت 15:7 نويسنده نگار| | باید فکری کرد...ادامه مطلب
ما را در سایت باید فکری کرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : agiftofwings بازدید : 23 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1402 ساعت: 21:12

+کاش بازم تو وبلاگت مینوشتیمیدونم که اگه مینوشتی دیگه غمگین نبود مثه اون روزهاچه اشکال داشت اگر منم این روزهای شادت رو میخوندمتویی که همش ناراحتیت واسه من بود...+ گاهی وقتا فکر میکنم بهترین خاستگارم اولینش بود...با اینکه احتمالا هیچکس نمیدونه اولی کی بود،حتی شاید خودشم یادش نباشهاما من یادمه که اون عشقش سالها طول کشید با اینکه یکطرفه بود...+ انگار همه رفتن و من تنها موندم تو این دنیاحس اون پیرزن پیرمرد هایی رو دارم که همش هم سن و سال هاشون میمیرن...+ اگه منو خوندین ،لطفا نظر بذارین حتی بدون اسمتا حس کنم هم سن و سال هام هنوز زندن+ بعد نوشت : مری فوق العادس...خوشبحالش ...منم وقتی 14تا18سالم بود مری بودم واسه خودم ... تاريخ جمعه بیست و چهارم آذر ۱۴۰۲سـاعت 22:35 نويسنده نگار| | باید فکری کرد...ادامه مطلب
ما را در سایت باید فکری کرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : agiftofwings بازدید : 31 تاريخ : يکشنبه 3 دی 1402 ساعت: 19:27

یه لحظه فکر کردم اگه چی بشه خوشحال میشمآینده ناامید کننده و غیرقابل باوره،در واقع آرزوهامپس گذشته دیفالت جلو میزنهای کاش الان مرداد 1386 بود تازه خونمون رو بازسازی کرده بودیممیخواستیم بریم بیرجند عروسی دخترخالم بوداولین عروسی از طرف فامیل مامانم و کلا اولین عروسی که من تقریبا بزرگ بودم و حالیم بود چخبرهلباسم رو خیلی دوس داشتمخوب یادمه اون موقع رنگ زرد مد بود خوش شانس بودم که زرد خیلی بهم میومد اینو همه میگفتنمامانبزرگم زنده بود مسافرت بیرجند خیلی خوش میگذشتعروسی هم خیلی خوش میگذشتپیاده رفتیم آرایشگاهموهام بلند بود و تازه ویو مدشده بود ،موهامو ویو کردمبا همون کله هامون با خالم پیاده برگشتیم خونه خالمدر حالی که بادهای 120 روزه سیستان داشت روسری های محکم گره زدمونو میبرد و میخندیدم...چقد قلبم تمیز بود از خیلی از غم ها چقد خندیدن راحتتر بود چقد گریه کردن سختتر بود تاريخ دوشنبه بیست و هفتم آذر ۱۴۰۲سـاعت 19:15 نويسنده نگار| | باید فکری کرد...ادامه مطلب
ما را در سایت باید فکری کرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : agiftofwings بازدید : 31 تاريخ : يکشنبه 3 دی 1402 ساعت: 19:27

ما که هر راهیو رفتیم یکی از دشمنامون شاد شد آدم میمونه چیکار کنه دشمن شاد نشه ! باید فکری کرد...
ما را در سایت باید فکری کرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : agiftofwings بازدید : 36 تاريخ : يکشنبه 23 مهر 1402 ساعت: 17:43

اونکه گفتم رخت میشورن ختم بخیر شد

اما الان گریه کردم

بعدش حمله کردم ،شاید بهترین دفاع همون حملس

+ نمیدونم چیشده که بازدیدم بالا رفته

تاريخ چهارشنبه پنجم مهر ۱۴۰۲سـاعت 19:57 نويسنده نگار| |

باید فکری کرد...
ما را در سایت باید فکری کرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : agiftofwings بازدید : 38 تاريخ : شنبه 8 مهر 1402 ساعت: 17:42

تا حالا شده فکر کنی هیچ قسمتی نداری؟ یعنی وقتی قسمت میدادن تو قسمتی بهت نرسیده اینه که همه آدمای دنیا یه قسمتی دارن و تو قسمتی برات نمونده که بخوای داشته باشی... +تو وبلاگ یکی خوندم معتقد بود قسمتش آلمان رفتنه باید فکری کرد...
ما را در سایت باید فکری کرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : agiftofwings بازدید : 43 تاريخ : سه شنبه 28 شهريور 1402 ساعت: 22:11